بابا ما عجب اشتباهی کردیم که ی مدرسه خوب قبول شدیما.هر جا که میریم بر میگرده میگه پسر منم فلان مدرسه قبول شده.هر چی من میگم مادر من ولش کن شروع میکنه به تعریف کردن از مئرسه ی ما.فامیلهای ما هم که دنبال سوژه,تا آدم رو تو خیابون میبینن شروع میکنن به دادوبیداد که سلام آقای تیزهو و فلان و بسان...
بدبختی اینه که همیشه جلو هم مدرسه ای های آدم میگن اونا هم از خدا خواسته که به یک نفز انگ عقده ای بودن رو بچسبونن.
شما بگید.این فامیل ما داریم.
o(^-^o)(o^-^)oعلامت اختصاصی بیکار o(^-^o)(o^-^)o
داشتم تلوزیون نیگا می نمودم انگشتم هم تو مماغم بود 0:) ! از اون ور مامانم اومده بهم گیر بده،میگه خاک تو سرت،همیشه یا گوشی دستته یا انگشت دستته :O !!!
یعنی منظورش این بود که همیشه انگشتت تو دماغته عایا :-/ ؟ یا چیز دیگه احتمالا ؟
من و خواهرم نشستیم رو مبل مامانم بینمون نشسته بود ، میگفتیم میخندیدیم ... بابا تک و تنها جلو TVداش اخبار نیگا میکرد .
مامان رو به من ، آخی .. قربونش برم . نیگا بابات تنهاس ، پسر نداره که باهاش حرف بزنه ..
بعد رو به بابام : الان خیلی ناراحتی که دخترا پیش مَنن داریم حرف میزنیم و میخندیم بعد تو تنهایی نه ؟؟!
بابا : نه .. !! مگه من تا به امروز همچین حرفی زدم . (:
مامان : من میدونم تو دلت پسر میخواست .. (:
بابا : خانم ، من دو تا دختر دارم با هیچیَم عوضشون نمیکنم ، پسرم نمیخوام .. تاحالا بهش فکرم نکردم..
مامان : تواصن شکر میخوری که پسر بخوای ، مگه دختر چشه ... برکت خونس ، غمخوار پدر و مادرشه ... ممیدونی چیه تو حسودی میکنی دخترات مامانین ..
بابا :حالت خوبه خانوم ؟؟؟!! من کی همچین حرفی زدم !!): من و حسودی !!!؟؟؟
مامی : نه بیا همچین حرفیم بزن ...
بابا O_o
بعد با صدا اروم به من میگه ، میخواستم امتحانش کنم ببینم چی میگه ، خوشم اومد از این امتحان سربلند بیرون اومد ... (((::
اخه مامان جان چرا اذیت میکنی بابامونو... مامان خانومه که من دارم (:
مامان خانوم : مهسااااااا .... مهسااا .. کجایی ؟ بدو ..بدو. بیا پایین ... مهساااا ..
من : یا پیغمبر.. حتما یه چی شده ؟ با سرعت نور رفتم ، نزدیک بود رو پله با کله بیام پایین میگم : مامان چی شده ؟ طوریت شده ؟؟؟
مامان : دستم کثیفه ..بدو .. بدو .. شبکه رو عوض کن .. فوتبال داره ، بابات اومده ، الان میاد تو ...
من : O_o همین .. !!؟؟ قلبم اومد تو دهنم مامان ِ من .. ):
مامان : ای تو نمیری .. چرا واستادی شرو ور میگی .. برو شبکه رو عوض کن .. الان ببینه فوتبال داره دیگه چشم ازش برنمیداره .. اونوقت با تراکتورم نمیشه تکونش داد ..
ینی مامان وقتی میبینه فوتبال داره ، انگاری هووشو دیده ...
رفتم خونه داییم دیدم دخمل داییم نشسته جلو تی وی داره فیلم میبینه بهش گفتم چرا امروز سرکار نرفتی
برگشت با یه حالت تهاجمی گفت
مگه کوری
صورتم جوش
زده(به جوش خیلی حساسه خفن) گفتم دیونه چه ربطی داشت گفت من پیش همکارام آبرو دارم اینم که جوش نیست اندازه کلته بزرگیش
رفتم زوم کردم دیدیماندازه یه دونه نقطه هستش منو میگی
تا حالا تو عمرم تا این حد قانع نشده بودم