
1- تلگراف گورینگ به هیتلر
هرمان گورینگ یکی از مشاوران بسیار امین هیتلر به شمار میرفت. در ماه جون سال ۱۹۴۱، پیشوا حکمی مخفی صادر کرد که طی آن، اگر ناتوان، ربوده و یا کشته شود، گورینگ کنترل کارها را به دست گیرد. اما با پیش رفتن جنگ، هیتلر رفتهرفته به گورینگ مشکوک شد. تخم این شک را «مارتین بورمان» در دل هیتلر کاشت که دشمنیِ عجیبی با گورینگ داشت. در پایان جنگ، در حالیکه هیتلر به همراه مشاورانش در پناهگاه خود محاصره شده بود و نیروهای شوروی در حال پیشروی و نزدیک شدن به آنها بودند، در ۸۰۰ کیلومتری جنوب آنها گورینگ در شهر برچتسگادن در بخش باواریایی آلپ آمادهباش بود. در ساعت ۰۰:۵۶ بامداد روز ۲۳ آوریل سال ۱۹۴۵، گورینگ تلگرافی مخفی به هیتلر فرستاد:

پیشوای من:
امروز ژنرال کورل، نسخهای از جلسات را که از ژنرال یودل و ژنرال کریستیان گرفته بود، به من داد. بر طبق این اسناد شما تصمیماتی جدی دربارهی من اتخاذ کردهاید و تأکید نمودهاید که در صورتی که انجام مذاکرات ضروری باشد، من نسبت به شما در برلین، موضع سهلالوصولتری دارم. چنین دیدگاههایی برای من چنان تعجبآور و جدی تلقی میشود که خود را موظف میدانم در صورتی که تا ساعت ۲۲:۰۰ امروز پیامی از جانب شما دریافت ننمایم، فرض را بر این بگذارم که شما آزادی عمل خود را از دست دادهاید. در آن صورت، من شرایط فرمان شما را به عنوان یک تکلیف، بررسی خواهم نمود و برای صلاح ملت و سرزمین پدری عمل خواهم کرد. خود میدانید که من نسبت به شما در این ساعات دشوار از عمرم چه احساسی دارم و نمیتوانم این احساسات را در قالب واژهها، بیان نمایم. خداوند شما را حفظ کند و میسر سازد که علیرغم تمام مشکلات، حتیالامکان هر چه زودتر به اینجا بیایید.
وفادار به شما: هرمان گورینگ
با توجه به آنچه که در زندگینامهی «آلبرت اشپیر» آمده، بورمان این پیغام را پیدا کرد و به استناد بر آن، تأکید نمود که گورینگ یک خائن است و تدارک کودتای نظامی میبیند. هیتلر ابتدا توجهی نمیکرد اما وقتی خطابههای بورمان اوج گرفت، او هم خشمگین شد. هیتلر تمام عناوین گورینگ را لغو کرد، او را از حزب نازی اخراج نمود و او را تنبل و فاسد خطاب کرد. بر طبق اظهارات اشپیر، پس از آن هیتلر شدیداً افسرده شد. یک هفته بعد، هیتلر و اوا براون خودکشی کردند. بسیاری بر این باورند که تلگرام گورینگ، در اتخاذ این تصمیم مؤثر بود.
2- تلگراف مککارتی به ترومن
در نهم فوریهی سال ۱۹۵۰، سناتور «جوزف مککارتی» سخنرانیای در ویلینگ واقع در غرب ویرجینیا انجام داد که در آن ۲۰۰ تن از کارکنان دولت آمریکا را متهم به عضویت در گروههای کمونیستی نمود. دو روز بعد، او تلگرافی به ترومن فرستاد که در آن به سخنرانی خود در ویلینگ، چنین اشاره نمودهبود: «وزارت امور خارجه تبدیل به کندوی کمونیستها و هواداران کمونیستها شدهاست.» او ادعا کرد که نام ۵۷ تن از آنها را در اختیار دارد. مککارتی به ترومن یادآوری نمود که او خود هیئتی را برای بررسی کارکنان وزارتخارجه منسوب نمودهاست و صدها تن از افرادی را یافته که به گفتهی او «برای امنیت کشور، مضر هستند.» البته از این صدها نفر، تنها ۸۰ نفر اخراج شدند که احتمال دارد به دلیل نفوذ «جاسوس کمونیستها»، «الگِر هیس» بقیه در مقامهای خود ابقا شدهباشند.
او با استدعایی از ترومن ادامه میدهد که به منشی دولت، آچسن، دستور دهد تا لیست کامل نامها را به دست بیاورد و به کنگره، مشخصات کامل را برای پاکسازی این افراد، ارائه نماید. او گفت عدم انجام این کار، به «حزب دموکرات انگ خواهد زد که بستر پرورش کمونیسم ملی بودهاست.» ترومن پاسخ یسیار تند و سختی برای مککارتی مینویسد که البته احتمالاً هرگز فرستاده نشد. او مککارتی را متهم به اهانت، عدم صداقت و بیمسئولیتی میکند و مینویسد که اولین بار است که میشنود که سناتوری، دست به بیاعتبار نمودن دولتی میزند که در آن خدمت مینماید و مشابه این موضوع، هرگز در جهان رخ ندادهاست.
مککارتی کپیهایی از تلگراف خود به ترومن را در اختیار خبرنگاران قرار داد و یک طوفان رسانهای آتشین به نفع اظهارات خود به راه انداخت. در آن روزها تیترهایی مانند «سناتور میخواهد سرخهای دولت را پاکسازی کند« یا «سناتور از ترومن میخواهد که آچسن لیست کمونیستها را رو کند»، بسیار دیده میشد. روزنامهی «گازِت» در آن روزها سرمقالهای چاپ کرد که در آن نوشتهبود دلیل آنکه FBI نمیتواند کار زیادی علیه کمونیستها انجام دهد، آن است که دولت مرکزی قانوناً نمیتواند بدون موافقت دیوان دادگستری کاری کند، دادگستری هم بدون موافقت دولت کاری از پیش نمیبرد! طوفان مخربی که مککارتی به راه انداخت، دورهای تازه موسوم به «پارانویای سرخ» را در پی داشت. در این میان، جنگ رسانهای «ادوارد مارو» با مککارتی را نباید فراموش کرد. مبارزهای که نشان داد چطور رسانه میتواند در برابر سانسور و سرکوب، تاب بیاورد و آن را در هم بشکند!
تلگراف شورش هند
شورش سربازان هندی میتوانست نیروهای بریتانیایی را کاملاً غافلگیر نماید، البته به شرط آنکه اگر سال ۱۸۵۷ نبود و تلگراف اختراع نشدهبود! اولین خط تلگراف در شبهقارهی هند، توسط کمپانی هند شرقی در سال ۱۸۵۰ از کلکته به بندر Diamond کشیده شدهبود. این یکی از نوآوریهای فنیای بود که مردم محلی به آن با سوء ظن مینگریستند، ولی برای اجرای این طرح، به آن سرمایه گذاری فوری تعلق گرفت تا قدرت دولت امپریالیستی را در منطقه تضمین نماید. در ۱۱ می سال ۱۸۵۷، وقتی مسئول تلگراف، «چارلز تاد»، برای سرکشی خطوط تلگراف رفتهبود، توسط شورشیانی که قصد ویران کردن خطوط را داشتند، به قتل رسید. با این وجود، دو دستیار او یعنی «ویلیام برِندیش» و «جِی. دبلیو. پیلکینگتون»، سرِ پستهای خود باقی ماندند تا منتظر دستورات ارتش دربارهی شورش دهلی به این ایستگاه تلگراف که در آمبالا قرار داشت، بمانند. در نهایت وقتی برندیش و پیلکیگتون مجبور به فرار شدند، این پیغام را فرستادند:
ما باید اداره را ترک کنیم. همهی ساختمانها توسط شورشیان به آتش کشیدهشده. آن ها صبح آمدند. فکر میکنیم که آقای چارلز تاد مرده. او صبح بیرون رفت و تا کنون بازنگشته است. به ما خبر رسیده که ۹ اروپایی به قتل رسیدهاند. ما میرویم. خداحافظ.
ژنرال «جرج آنسن»، فرماندهی ارشد در هند، وقتی در ۱۲ می این تلگراف را دریافت کرد، در یک مهمانی شام در سیلما بود که ۱۰۶ کیلومتر با آمبالا فاصله داشت. با رسیدن این تلگراف، آنسن بلافاصله دستور ارایش توپها را برای سرکوب شورشیان، صادر نمود. «اچ. سی. فنشاو» در سال ۱۹۰۲ دربارهی این حادثه میگوید: «گفتوگوی غیرمسئولانهی یکی از کارمندان با دیگری که به پنجاب اخطار میداد در دهلی چه گذشتهاست، باعث شد مسئولان محلیِ آن جا اقدامات مقتضی را انجام دهند و احتمال شورش را در آنجا به حداقل برسانند.»